نفس ما نرگس و فاطمه و سمانه و معصومه و الناز می شن نفس ما!!!
- ((امشب مي كشمت...دارت مي زنم.)) -))نه... خواهش ميكنم...من)) -((حرف نزن...ساكت...هر چه قدر حرف زدي بسه...ديگه نه...)) -((يه دقيقه گوش كن...شايد...)) -((خفه شو...خفه شو...گفتم كه،امشب تيكه تيكت ميكنم،صبر كن وببين.)) -((مگه من چي كار كردم؟!!! يه كم فكر كن...جز كمك كاري هم كردم؟!!! تو كه هميشه دوسم داشتي... هميشه باهام موافق بودي... حالا يهو چي شده؟!)) -((ازت متنفرم... ميفهمي؟!! ازت بدم مياد و امشب از شرت خلاص ميشم. زندگيمو به گند كشيدي...نمي بيني؟!! موافقت بودم چون كور بودم.. كر بودم.. ولي ديگه نميخوام... امشب براي هميشه چالت ميكنم... اصلا چرا امشب؟!!! همين الان ميكشمتو چالت ميكنم.)) -((نه... صبر كن... نه نه.. وايسا!!!...اشتباه نكن... پشيمون مي شي هااا... وايسااااا...)) اما او اين بار ديگر صبر نكرد... به نماز ايستاد و دل تاريكش را با تير ايمان غرق خون كرد... نظرات شما عزیزان: عمو نارنجی
![]() ساعت18:51---12 آذر 1391
واو!
چقد جنایی شروع شد اولش! -------------- شاید مث قدیما یه وبلاگ بزنم...may be شما نظرتون چیه؟ پاسخ:به به به, چقققققدر عالی.وبلاگ بزنید شاید ما یه کم وبلاگ داری ازتون یاد گرفتیم.
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها |
|||||
![]() |